به نام خدا
زندگیتان را باکسی شریک نشوید !
من حتی گاهی حوصله بهانه گیری های دلم را هم ندارم ...
نمی دانم چه مرگش است !
گاهی هم برایش یک لیوان قهوه می ریزم آهنگ شعر پاییزی" رستاک"را می گذارم و داخل ایوان باهم میرقصیم !!
برای دلم کتاب میخوام با او حرف میزنم ...
ما باهم بحث میکنیم گاهی او با من قهر میکند
میشنینم و نازش را می کشم گاهی هم من با او ...
باهم در بازار قدم میزنیم بعد از کلی فکر و جستجو و مشورت باهم لباسی می خریم ...
گاهی حال هر دومان بد است آنوقت ها هردو می نشینیم زار زار گریه میکنیم!
گاهی شدیدا میخواهد تنها برویم سینما فیلم ببینیم !
خوب من هم هوایش را دارم دست دلم رامیگیرم و. میبرم سینما!
گاهی هم عین بچه های کوچک پایش را به زمین می کوبد می گوید بغلم کن !!!
من دارم سعی میکنم بیشتر بشناسمش آخر دلم موجود جالبیست دارم کمکم "عاشقش" میشوم!
.
.
.
.
.
.ّآخر چطور
زندگیتان را با کسی شریک میشوید ؟
چهار نفر زیر یک سقف ؟؟؟!
او و دلش و شما و دلتان !
خیلی قاطی نمی شود؟؟؟؟ ..
اصلا شاید. او دلش را بیشتر از شما دوست بدارد ...
یا شاید شما
شاید آنوقت آن لباسی که دلم بگوید نپوشم ...
برای دلم گل نخرم ...
اورا تنها به سینما نبرم ...
در ایوان دوتایی قهوه نخوریم !
خوب آنوقت با من قهر میکند ..
شاید هیچوقت،وقت نکنم نازش را بکشم
.
.
.
چرا باید زندگیمان را با کسی شریک شویم ؟