به نام خدا 

 

هر  از چندگاهی دست میبرم در قلبم یک سری از اهالی شهر دلم را

آن  کسانی که نشسته اند کنج قلبم بیرون میکشم ....
همان هایی که. نمی توانم اسمی برایشان بگذارم قلبم اصلا نمی تواند صدایشان بزند بیکار. نشسته اند کنج قلبم بیخود جا اشغال کرده اند ...

....  میگذارمشان روی صفحه انگشت سبابه ام را به شست دستم  میچسبانم و کمی هدفدار گیری.  و. حالا پرتابشان میکنم خارج از کادر ....

حالا اضافه شدند به آدمک های روی هم ریخته آنطرف امپراطوری قلبم ... حالا نامشان را "مردم " می گذارم ...

نسبتشان مشخص شد !

حالا اضافه شد ند به آن دسته آدم هایی که حتی حرف زدنشان هم برای قلبم بی اهمیت است "حرف مردم" 

 

 

.

.

.

.

.

آدمک های روی هم ریخته ای به نام مردم !

🌵...!