بچه که بودم یهشب یه  خوابی دیدم ....

از فرداش  خیلی تغییر کرده بودم ....

 شدم اینی که الان هستم تمام زندگی و خوشیام تو  دنیای خیالی خودمه  با ادمای خیالی داستانام ....

فکر و داستان های خیالی  که هیچوقت ننوشتمشون 

می ترسیدم ...همیشه یه احساسی ترس داشتم از نوشتن افکارم    ...

می ترسیدم بنویسم به اون زیبایی افکارم نشهّّّّّّ.......